مِنچبازی با عزرائیل / دُرُس مِثِ مُهر هفتمِ عمو اینگمارِ مرحوم بود. شایدم عشق و مرگِ عمو وودی. عزرائیل. دیشب خواب دیدم. تا چِشَم بهش افتاد، دوزاریم افتاد چه خبره. ولی پسر ایول داشتم. به جایِ زنجموره و ننهمنغریبمبازی، جایِ التماس و خایهمالی، عینِ پلنگ پریدم روش. نزاشتم جُم بخوره. یه کَفگرگی، دو تا مشت حوالش کردم. به جونِ خودم. باورت نمیشه. وِِلُوش کردم رو زمین. حالا نِشستم ماتم گرفتمُ چو بید بر سرِ ایمان خویش میلرزم که نکنه حضرت عزرائیل به دل گرفته باشنوُ فرقِ منِ در خوابُ منِ در بیداری رُ مثلِ یابوآ نفهمنُ بیان واسه انتقام. باس بساطِ خایهمالیرُ عَلَم کنیم اونوَخ
.
.
م م م م ایولا داشتی ولی تو بیداری هم همونشکلی باش دیگه کم نیار به هر حال
پاسخحذف